پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

پارسا جیگر 11 ماهه شد...

عشق من ماهگیت مبارک از دريچه آرزوهايم به روياي شيرين با تو بودن مي نگرم. لحظه اي كه آغوش مادر بستر هق هق تو بود . لحظه اي كه اولين نگاه تو و من با غنچه هاي خنده اي كه از لبان كوچكت شكوفا مي شد، شكل گرفت . لحظه هايي كه دستان كوچكت در دستان مادر بود تا عطر تنت به من زندگي دوباره بخشد. تو ترنم عشق من بودي و من احساس خود را به وجود شيرينت پيوند زدم. من با تو از دنياي كودكي گذشتم و عشق را باور كردم و دانستم كه زندگي يك روياست رويايي به زيبايي حضور تو و اينك من روزي ديگر را از تقويم ثانيه ها شمردم و بعد از گذشت ١١ ماه نظاره گر روييدن مرواريدهاي قشنگت هم هستم...بدان كه قلب يك زن در كالبد احساس يك مادر تو را مي خواند، تويي كه دي...
2 مهر 1391

اولین مروارید پارسا جون

هورا هورا اولین دندون گل پسرم در ١٧ شهریور ماه یعنی در ١٠ ماه و پانزده روزگیش جوونه زد مبارکت باشه عشق من انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگه مهربونه انار دونه دونه چند روزیه که بچه ام گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچه ام یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچکس از این قشنگتر جواهری ندیده   ...
17 شهريور 1391

پارسا و شیطنت

سلام پسر خوشگل و جیگر من که دیگه نمی شه یه لحظه هم ازت غافل شد اینقدر شیطون و بلا شدی که از در و دیوار خونه می خواهی بالا بری بصورت حرفه ای دیگه چهار دست و پا می ری (17/06/91) و به همه جای خونه سرک می کشی تمام کشوها رو می خواهی باز کنی و هرچی توی کشوهاست بریزی بیرون از روشن شدن لامپ و لوستر خیلی خوشحال می شی و دستات رو می بری بالا و هورا می کنی اینم شیرین کاری جدیدت که من فقط چند دقیقه رفتم با تلفن حرف بزنم و خیالم راحت بود که توی اتاق خودت هستی و داری بازی می کنی البته بازی که چه عرض کنم خرابکاری در کمد رو یاد گرفتی باز کنی سطل برنج رو آوردی بیرون و حسابی برنج بازی کردی قبلا هم این کار رو کرده بودی و به قول یکی از مامان ها فکر ک...
4 شهريور 1391

پارسا جیگر 10 ماهه شد...

عزیزم ماهگیت مبارک فرزندم.... تک ستاره زندگی نگاهم را با سپیدی ورودت روشن کردی آمدی با یک بغل امید و عشق در بن بست خاطراتم بیتوته کردی و با سر انگشتانت به شیشه  دلم تلنگر زدی دلبندم روئیدنت را به تماشا مینشینم تو در ناگهانی ترین نگاه 10 ماهه شدی   حالا حضور سبزت آرامشم میدهد شکوفه های عشق را میبویم و آرام میگویم ...................دوستت دارم گل پسرم بزرگ شدی... آقا شدی... بزرگ مرد کوچک من...... کنجکاو و متین.... شیطون و دوست داشتنی.... خواسته هایت را با ایما و اشاره و جیغ زدن بیان میکنی... حسابی شیطون و بلا...
2 شهريور 1391

پارسا و رستوران

سلام عشق من دیشب من و شما و بابایی باهم رفتیم رستوران خاتون خیلی خوش گذشت و جای بعضی هام خالی بود همش به یادشون بودیم (ماهان نفسی و مامان و باباش)   البته اولش شما توی ماشین توی بغل بابایی خوابت برد  اما به محض اینکه رسیدیم بیدار شدی و کلی هم ذوق و شوق نشون دادی  اول یه نکته درباره جوراب و کفش نپوشیدنت بگم که خیلی از این دو تا بدت می یاد نمی دونم بخاطر گرمای هواست  یا چیز دیگه به هرحال اصلا نمی زاری جوراب و کفش پات کنم و دوست داری همه جا راحت باشی پسر خوشگلم اینقدر خوب و آروم بودی  که گذاشتی من و بابایی هم راحت غذامون رو بخوریم البته این وس...
22 مرداد 1391

پارسا جیگر 9 ماهه شد...

عشق من   ماهگیت مبارک   چه زود گذشت...... انگار همین دیروز بود  ،  9 ماه عاشقی....9 ماه جنینی ... 9 ماه وجودت  در وجودم..... 9 ماه انتظار شیرین برای آمدنت، برای زمینی شدنت ، 9 ماه پیش ،  چشمانم خیس شد از شوق دیدار تو .......  تو آمدی و با آمدنت تمام خستگی آن 9 ماه انتظار به پایان رسید....و امروز که 9 ماه از آمدنت می گذرد باید بگویم که تمام دار و ندارم شده ای....باید غنیمت شمرد لحظات با تو بودن را ....چون بی شک روزی دلتنگ این روزها می شوم....دلتنگ 9 ماهگی ات...   سلام پسر خوشگلم   همه زندگی مامان ۹ماهه که به دنیا اومدی و زندگی رو برام...
3 مرداد 1391