پارسا و رستوران
سلام عشق من
دیشب من و شما و بابایی باهم رفتیم رستوران خاتون خیلی خوش گذشت و جای بعضی هام خالی بود همش به یادشون بودیم (ماهان نفسی و مامان و باباش) البته اولش شما توی ماشین توی بغل بابایی خوابت برد اما به محض اینکه رسیدیم بیدار شدی و کلی هم ذوق و شوق نشون دادی اول یه نکته درباره جوراب و کفش نپوشیدنت بگم که خیلی از این دو تا بدت می یاد نمی دونم بخاطر گرمای هواست یا چیز دیگه به هرحال اصلا نمی زاری جوراب و کفش پات کنم و دوست داری همه جا راحت باشی پسر خوشگلم اینقدر خوب و آروم بودی که گذاشتی من و بابایی هم راحت غذامون رو بخوریم البته این وسط شما به تنها چیزی که خیلی علاقه نشون دادی نون سنگک بود یه تیکه بزرگ گرفتی دستت و دیگه نمی زاشتی ازت بگیرم حسابی از خوردنش لذت بردی کمی هم کباب خوردی اما فکر کنم رژیم داشتی چون بیشتر نون و ماست رو ترجیح دادی شاید می خواستی شب غذای سبک بخوری جیگر من از حالا به فکر سلامتیت هستی؟
قربونت برم جیگرم اینجا خوشحالی و زدی زیر آواز
اینجا هم آهنگش رو می زنی
اینجا هم زل زدی به من فکر کنم می خواهی بگی چرا نمی زاری من راحت باشم هرکاری می کنم ازم عکس می گیری
اینجا هم نون رو گرفتی و دیگه ول نمی کنی