پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

عشقم ازت ممنونم...

  کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید جزتوهیچ کس تو دنیا، حال و روزمو نفهمید همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه چرا دنیا رو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه   همسر گلم تو همیشه برای من بهترین بودی و هستی هدیه...
25 ارديبهشت 1391

خواب پارسا جونی تو دفتر بابایی

عزیز دلم وقتی تو دفتر بابایی هستی و می بینی نمی تونی خرابکاری ها تو انجام بدی از جمله پاره کردن کاغذ - از جا درآوردن کلیدهای کی بورد - انداختن تمام وسایل روی میز و ...  این شکلی می ری تو خواب ناز قربون این خوابیدنت بشم من که اینقدر معصومی تو جیگرم.   عادت یا عشق نمی دونم نمی تونم نبینمت نمی تونم حتی یه شب به تنهایی بسپارمت عادت یا عشق فقط بدون مثل نفس دوست دارم خودم اگه از یاد برم تو رو بخاطر میارم هر اسمی که میخوای بذار رو من و احساسم به تو عادت ،هوس، عشق یا هوا ،یه اسم یا یه واژه نو اما بدون هزار دفعه اگه بازم دنیا بیام دوباره عاشقت میشم همیشه دنبالت میام ساده بگم ساده بگم ساده گیات...
25 ارديبهشت 1391

همسرم روزت مبارک

عزیزترینم هر روز با شوق ديدنت چشم ميگشايم و وقتي تو را در كنارم ميبينم دوست دارم بارها و بارها در برابر معبود زانو بزنم و سجده شكر كنم كه چون تويي را به من هديه داد، تویی که به من معنای زندگی، عشق و دوست داشتن را آموختی، تویی که آهنگ صدايت زيبا ترين ترانه زندگيم و نفس هايت تنها بهانه نفس کشيدنم و وجودت تنها دليل زنده بودنم است پس با من بمان تا زنده بمانم ... روزت مبارک   ...
23 ارديبهشت 1391

پارسا و اولین سوپ

پسر خوشگلم بعد از یک ماه خوردن فرنی و حریره بادام این اولین سوپی است که برات  درست کردم اولش خیلی خوب استقبال نکردی بعد خواستی یکی دو قاشق امتحان کنی ولی بعد در نهایت بازهم از خوردنش منصرف شدی خلاصه ما نفهمیدم تو بالاخره سوپ دوست داری یا نه؟ چون بقیه اش رو به هیچ عنوان نخوردی شاید هنوز با این طعم آشنا نیستی و پذیرفتنش برات سخته اشکالی نداره عزیزم من بازهم برات درست می کنم اینقدر که تو خوشت بیاد و از خوردنش لذت ببری گل پسرم     این دیگه چیه؟؟ بخورم؟؟؟!! نخورم؟؟!! باشه یه بار امتحان می کنم بد نیست ولی دیگه نمی خوام ...
21 ارديبهشت 1391

عشق من شش ماهگیت مبارک

  خدای مهربانم! من به دنبال معجزه ها نمیگردم...من در حسرت عصایی که اژدها میشود و دمی مسیحایی نیستم که نابنایی شفا دهد و مرده ای را زنده... معجزه همین جاست!در برمن! جنین سه ماهه ای که سال پیش در چنین روزهایی تنها توده ای بی حرکت بود اکنون کودکی است شش ماهه که هر روز مرا به شگفت می آورد...هر روز قدرت بی پایان تو را به رخم می کشد و بارها مرا به حیرت فرومی برد و از خود میپرسم چطور می دانست که باید این کار را اینگونه انجام دهد؟ و تو هستی... از آن بالا لبخند می زنی به حیرت من.... و من هستم .... این پایین سر به سجده میگذارم از قدرت تو... خدای نزدیک و دورم... خدای پنهان و پیدایم......
15 ارديبهشت 1391

پارسا و عینک دودی

سلام پسر خوشگلم، نفس من ، عشق من، تو که روز به روز جیگرتر و خوشگلتر و عسل تر می شی امروزم که با این عینک دودی کلی کیف کردی و ژست قشنگ گرفتی، این عینک رو دیروز که با زن عمو ناهید و مبینا و مامان جون رفتیم بیرون زن عمو برات خرید تو هم خیلی خوشت اومد با اینکه دیگه غروب شده بود و از آفتاب هم خبری نبود اما دوست داشتی به چشمت باشه اصلا انگار نه انگار که چیز اضافه ای رو صورتته و اذیتت می کنه و خوب نمی تونی ببینی الانم هر وقت که بزنیم به صورتت هیچ اعتراضی نمی کنی قربونت برم من تو چقدر ماهی پسر گلم.   ...
15 ارديبهشت 1391

پارسا رفته دفتر بابایی

  سلام پسر گلم ، عزیزم امروز برای اولین بار من و شما باهم رفتیم سر کار بابایی آخه این روزها یه کم کار بابایی زیاد شده و ما مجبور شدیم با همدیگه بریم دفترش و یه کم بهش کمک کنیم تو هم که خیلی پسر آقایی بودی اصلا اذیت نکردی البته بدت نمی یومد تو هم کمک کنی و بشینی پشت کامپیوتر و با صفحه کلید بازی کنی اما چون فرصتش نبود مجبور شدی فقط توی کالسکه بشینی البته یا بازی می کردی یا می خوابیدی قربونت برم من که اینقدر آقایی و ما رو درک می کنی.   ...
13 ارديبهشت 1391