پارسا و رستوران
سلام عشق من دیشب من و شما و بابایی باهم رفتیم رستوران خاتون خیلی خوش گذشت و جای بعضی هام خالی بود همش به یادشون بودیم (ماهان نفسی و مامان و باباش) البته اولش شما توی ماشین توی بغل بابایی خوابت برد اما به محض اینکه رسیدیم بیدار شدی و کلی هم ذوق و شوق نشون دادی اول یه نکته درباره جوراب و کفش نپوشیدنت بگم که خیلی از این دو تا بدت می یاد نمی دونم بخاطر گرمای هواست یا چیز دیگه به هرحال اصلا نمی زاری جوراب و کفش پات کنم و دوست داری همه جا راحت باشی پسر خوشگلم اینقدر خوب و آروم بودی که گذاشتی من و بابایی هم راحت غذامون رو بخوریم البته این وس...