پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

پارسا و رستوران

سلام عشق من دیشب من و شما و بابایی باهم رفتیم رستوران خاتون خیلی خوش گذشت و جای بعضی هام خالی بود همش به یادشون بودیم (ماهان نفسی و مامان و باباش)   البته اولش شما توی ماشین توی بغل بابایی خوابت برد  اما به محض اینکه رسیدیم بیدار شدی و کلی هم ذوق و شوق نشون دادی  اول یه نکته درباره جوراب و کفش نپوشیدنت بگم که خیلی از این دو تا بدت می یاد نمی دونم بخاطر گرمای هواست  یا چیز دیگه به هرحال اصلا نمی زاری جوراب و کفش پات کنم و دوست داری همه جا راحت باشی پسر خوشگلم اینقدر خوب و آروم بودی  که گذاشتی من و بابایی هم راحت غذامون رو بخوریم البته این وس...
22 مرداد 1391

پارسا جیگر 9 ماهه شد...

عشق من   ماهگیت مبارک   چه زود گذشت...... انگار همین دیروز بود  ،  9 ماه عاشقی....9 ماه جنینی ... 9 ماه وجودت  در وجودم..... 9 ماه انتظار شیرین برای آمدنت، برای زمینی شدنت ، 9 ماه پیش ،  چشمانم خیس شد از شوق دیدار تو .......  تو آمدی و با آمدنت تمام خستگی آن 9 ماه انتظار به پایان رسید....و امروز که 9 ماه از آمدنت می گذرد باید بگویم که تمام دار و ندارم شده ای....باید غنیمت شمرد لحظات با تو بودن را ....چون بی شک روزی دلتنگ این روزها می شوم....دلتنگ 9 ماهگی ات...   سلام پسر خوشگلم   همه زندگی مامان ۹ماهه که به دنیا اومدی و زندگی رو برام...
3 مرداد 1391

واکسن چهار ماهگی

 سلام پسر قشنگم اومدم تا برات خاطره ی روزی که واکسن 4 ماهگیتو زدی بگم البته الان 5 روز گذشته ولی خب رسیدگی به خودت و کارهای خونه وقتی برام نمی گذاشت آخه تو 2،3 روز کمی بهونه گیر شدی و چون ما روز اول خیلی بغلت کردیم برای اینکه زیاد اذیت نشی کمی هم بدعادت خلاصه این چند روز یا بغل بابایی یا مامان جون یا خودم بودی تا دوباره شدی همون پارسای خوب و آقای همیشگی با اینکه خاطره ی خیلی خوبی نبود و اولش با گریه ای که کردی خیلی خیلی ناراحت شدم اما تو اینقدر خوبی و به درد صبور که خیلی سریع آروم شدی و تا اومدیم خونه با دیدن دوربین مثل همیشه خوشحال منم از فرصت استفاده کردم و این عکسها رو ازت گرفتم ولی بهرحال روز سختی برای ما بود اولش بر...
25 تير 1391

پارسای شیطون من

  سلام پسر خوشگل و شیطون من  ببخشید که این پست رو کمی دیر گذاشتم آخه این روزا  من توی کار بابایی بهش کمک می کنم و حسابی وقت کم می یارم شما هم که ماشاء الله هیچ چیز از دستتون در امان نیست و حسابی شیطون و بلا شدی  و سر از همه چیز و همه جای خونه می خواهی در بیاری   به همه چیز می خواهی دست بزنی و یه لحظه ارام و قرار نداری موقعی که بابایی می خواست سطل برنج رو پر کنه انگار که یه اسباب بازی جدید برات آوردند با چنان ذوقی اومدی طرف سطل برنج دیگه مگه می گذاشتی بابایی کارش رو انجام بده  هر موقع هم که من  می خوام برم آشپزخانه باید دنبالم بیایی. اونجا هم که چنان فعال می شی انگاری که کارهای شما از کارهای من بیشتره   به گاز دست می زنی ، کشوها رو بی...
17 تير 1391

هشت ماهگیت مبارک

"پارسای من   ماهگیت مبارک"   دل در گرو نگاه پر تقدست نهاده ام من عاشق ترین عاشق زمانه ام من مجنون نگاه تو پارسای من از لیلی و شیرین و فرهاد پا فرا نهاده ام تو مرهم تمام غصه های بیکران من با تو از تمام  زخم ها گذشته ام با تو سرشار از عشق و تکاپوی بودنم مملو از عشق شیرین مادرانه ام به یمن بودنت شیرین مهربان من وداع گفته ام با گریه های شبانه ام بود و نبود من, پارسای من , بودنم گره خورده با بودن تو شیرین فرشته ام چشمان معصوم و پاک تو ست مرهـم نگـــــــاه های پر از بهـــانه ام عمر من, امید روزهای نا امیدی ام با تو سرشار از امــــید و ترانــــه ا...
8 تير 1391

پارسا و مسافرت

  سلام پسر خوشگلم، عسلم، جگرم، نفسم، عشقم که هر روز بیشتر از روز قبل دوستت داریم و از داشتنت لذت می بریم. گل مامان این چند روز تعطیلات با مامان جون و دایی امیر رفتیم به مسافرت (اردبیل و سرعین) خیلی خوش گذشت و آب و هوای خیلی خوبی بود توی این گرمای تابستون مسافرت به همچین منطقه ای که فوق العاده سرد بود خیلی می چسبید توی این سفر شما خیلی آقا و دوست داشتنی شده بودی رفتیم خونه دوست دایی امیر. از شیرین کاریهات بگم عزیزم قبل از سفر از یکی از اسباب بازی هات که کلاغ بود و صدای قار قار در می آورد تو هم این صدا رو یاد گرفتی و دائم مثل یه بچه کلاغ کوچولو قار قار می کردی و همه رو صبح زود با صدات بیدار می کردی و با این کارت او...
28 خرداد 1391

پارسا و ماشینش

  سلام پسر قشنگم ، جیگر مامان قربونت برم الهی  که دیگه کم کم داری بزرگ می شی و برای بازی کردنت به جای جقجقه از ماشین هات استفاده می کنی همه ماشینهایی که داری رو دوست داری وقتی حرکت می کنند ماشینها رو با نگات دنبال می کنی و خودتم خیلی قشنگ باهاشون بازی می کنه البته وسط بازی کردنت حواست به همه جا هست  تبلیغ تی وی که امکان نداره ازش بگذری و هر تبلیغی که پخش می شه سریع حواست می ره به تی وی یا وقتی متوجه دوربین می شی سریع می خواهی دوربین رو از من بگیری قربونت برم  جدیدا هرچیزی که می بینی رو باید بگیری دستت امتحان کنی تکون بدی و صداش رو در بیاری آخه شیطون مامان این کارا چیه تو می کنی  و اگه هم چیزی رو که می ...
28 خرداد 1391

پارسا ای کی یو سان

سلام عشقم ، پسر خوشگلم که هر جور باشی بازم جیگری ، عزیز دلم امروز بابایی می خواست یکم موهات رو مرتب کنه اما از اونجا که تو خیلی آقایی و خیلی آرام و باوقار نشستی  تکون هم نخوردی بابایی هم خوشحال و جو گیر شد  یدفعه دیدم با کلی ذوق و شوق کل موهای خوشگلت رو زده  و یه اثر هنری خلق کرده  اما اشکالی نداره تو هنوزم عسلی، جیگری، خوشگلی و یه عالمه خاطرخواه داری موهاتم زود زود در می یاد به هرحال من توی این ماجرا هیچ نقشی نداشتم و الانم دلتنگ اون موهای مشکی خوشگلت هستم .     ...
28 خرداد 1391