پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

شیطنتهای پارسا جیگر

سلام نفس مامان  آخه شما با این همه شیطنت وقتی هم برای من می زاری که به سایتت برسم دائم باید چهار چشمی مواظبت باشم  نمی شه یک لحظه ازت غافل شد همش دنبالت باید راه برم و ریخت و پاش هات رو جمع کنم  هرجایی که نخ بستم یا چسب زدم رو می نشینی با ظرافت و حوصله تمام باز می کنی سرت دائم توی کمد، کابینت، قفسه ها و کشوهاست و داری کلا همه چیز رو زیر و رو می کنی از در و دیوار و اپن  آشپزخانه بالا می ری  از این طرف اپن می ری بالا و از اون طرف آویزون می شی والله اون قسمت رو دیگه جرأت نکردم عکس بگیرم  یک لحظه آروم و قرار نداری  و عاشق این هستی که در جایی به روت باز بشه (مخصوصا در یخچال) انگار که در بهشت به ر...
6 دی 1391

یلدا مبارک

 هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی روزهایتان پر فروغ شبهایتان ستاره باران! یلدا یعنی یادمان باشد که زنگی آنقدر کوتاه است، که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت ♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣ یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد. ♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣&...
4 دی 1391

سیزده ماهگی پارسا جون

  سیزده ماهگیت مبارک پسر خوشگلم عزیز دلم ببخشید که این پست رو کمی دیر گذاشتم و وبلاگت رو دیر به دیر به روز می کنم آخه جیگر مامان این روزا خیلی خیلی بیشتر از قبل به من وابسته شدی اصلا نمی تونم از پیشت تکون بخورم نه می زاری به کارهای خونه برسم نه به آشپزی باید دائم باهات بازی کنم و اصلا تنهات نزارم پسر ناز مامان که جدیدا با اخمای خیلی خیلی قشنگت بهمون نگاه می کنی و مثلا می خواهی ما رو دعوا کنی ، وقتی چیزی رو می اندازی نگاهمون می کنی و می گی اوتاد (افتاد) شیرین زبونم تقریبا دو هفته پیش تلاشت رو برای راه رفتن آغاز کردی و کلی ما و خودت رو ذوق زده کردی البته با تکیه به من شروع کردی و چند قدم خیلی خیلی قشنگ رو برداشتی اما بخاطر دراوم...
2 آذر 1391

سومین و چهارمین مروارید پارسا جون

  سلام پسر قشنگم مرد کوچولوی من که دیگه یکساله شدی و روز به روز داری شیرین تر و جیگر تر می شی وقتی برای چکاپ یکسالگی با بابایی رفتیم خدا رو شکر همه چیز خوب و نرمال بود حتی واکسن هم خیلی خوب بود فقط یه لحظه به گریه افتادی و زودی فراموش کردی اما دقیقا چهار روز بعد از زدن واکسن یکسالگیت تب کردی و حسابی بی قرار شدی شبها نمی تونستی راحت بخوابی و اشتهایی هم برای خوردن غذا نداشتی فقط شیر می خوردی  و بعد از تقریبا یک هفته هر دو تا دندون بالاییت نمایان شد (٢١/٠٨/٩١) عشق من با اینکه سر این دو تا دندون بالایی اذیت شدی اما الان خوشحالم که هم حالت خوب شده هم  اینکه 4 تا مروارید قشنگ داری مبارکت باشه جیگر مامان. ...
23 آبان 1391

پسرک شیطون من...

  سلام جیگر مامان که روز به روز داری شیطون تر و بلا تر می شی از در و دیوار خونه بالا می ری به همه چیز و همه جا سرک می کشی و 2 تا کلمه هم به فرهنگ لغاتت اضافه شده وقتی نزدیک بخاری می شی می گی قاقه (داغه) و هر چیز یا هر کس که دیگه نبینی دستت رو می یاری بالا و می گی افت (رفت) قربونت برم شیرین زبونم.   ...
13 آبان 1391

پارسا و گردش

  سلام عسل مامان اینجا رفته بودیم دنیای کودک و شما حسابی بازی کردی البته از بعضی بازیها خوشت نیومد مثل استخر توپ و سرسره های بادی البته فکر کنم چون بار اولت بود استقبال نکردی اما از بازیهای دیگه حسابی لذت بردی قربونت برم پسر خوشگلم خوشحالم که بهت خوش گذشت     ...
13 آبان 1391

تولد یکسالگی پارسا جون

    بالاخره مامانی شمع تولد یکسالگیت رو روشن کرد باورم نمیشه که یکسال گذشته. یکسالی که درسته گاهی وقتاش خیلی سخت بوده سختی که در کنار شیرینی لذت مادر شدن و حس خوب با تو بودن هیچ نبود، گاهی که من و بابایی به مرور خاطرات می پردازیم می بینیم زندگی ما با تو معنی دیگری پیدا کرده و خونمون همون بهشت کوچولویی شده که ما پی اش بودیم و زندگی با تو قشنگترین لحظه ها رو برای ما داشته. در سالی که گذشت با گریه ها و دردهات غمین بودیم و با شادیهات سرخوش. سالی که لحظه لحظه اش برای ما خاطره است خاطره ی تمام اولین ها با تو عزیز دلم  اولین بار که گریه کردی اولین بار که خندیدی، اولین بار که حرف زدی، سینه خیز رفتی، چهار ...
10 آبان 1391