پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا جیگر مامان و بابا

پارسا جیگر 10 ماهه شد...

عزیزم ماهگیت مبارک فرزندم.... تک ستاره زندگی نگاهم را با سپیدی ورودت روشن کردی آمدی با یک بغل امید و عشق در بن بست خاطراتم بیتوته کردی و با سر انگشتانت به شیشه  دلم تلنگر زدی دلبندم روئیدنت را به تماشا مینشینم تو در ناگهانی ترین نگاه 10 ماهه شدی   حالا حضور سبزت آرامشم میدهد شکوفه های عشق را میبویم و آرام میگویم ...................دوستت دارم گل پسرم بزرگ شدی... آقا شدی... بزرگ مرد کوچک من...... کنجکاو و متین.... شیطون و دوست داشتنی.... خواسته هایت را با ایما و اشاره و جیغ زدن بیان میکنی... حسابی شیطون و بلا...
2 شهريور 1391

پارسا و رستوران

سلام عشق من دیشب من و شما و بابایی باهم رفتیم رستوران خاتون خیلی خوش گذشت و جای بعضی هام خالی بود همش به یادشون بودیم (ماهان نفسی و مامان و باباش)   البته اولش شما توی ماشین توی بغل بابایی خوابت برد  اما به محض اینکه رسیدیم بیدار شدی و کلی هم ذوق و شوق نشون دادی  اول یه نکته درباره جوراب و کفش نپوشیدنت بگم که خیلی از این دو تا بدت می یاد نمی دونم بخاطر گرمای هواست  یا چیز دیگه به هرحال اصلا نمی زاری جوراب و کفش پات کنم و دوست داری همه جا راحت باشی پسر خوشگلم اینقدر خوب و آروم بودی  که گذاشتی من و بابایی هم راحت غذامون رو بخوریم البته این وس...
22 مرداد 1391

پارسا جیگر 9 ماهه شد...

عشق من   ماهگیت مبارک   چه زود گذشت...... انگار همین دیروز بود  ،  9 ماه عاشقی....9 ماه جنینی ... 9 ماه وجودت  در وجودم..... 9 ماه انتظار شیرین برای آمدنت، برای زمینی شدنت ، 9 ماه پیش ،  چشمانم خیس شد از شوق دیدار تو .......  تو آمدی و با آمدنت تمام خستگی آن 9 ماه انتظار به پایان رسید....و امروز که 9 ماه از آمدنت می گذرد باید بگویم که تمام دار و ندارم شده ای....باید غنیمت شمرد لحظات با تو بودن را ....چون بی شک روزی دلتنگ این روزها می شوم....دلتنگ 9 ماهگی ات...   سلام پسر خوشگلم   همه زندگی مامان ۹ماهه که به دنیا اومدی و زندگی رو برام...
3 مرداد 1391

واکسن چهار ماهگی

 سلام پسر قشنگم اومدم تا برات خاطره ی روزی که واکسن 4 ماهگیتو زدی بگم البته الان 5 روز گذشته ولی خب رسیدگی به خودت و کارهای خونه وقتی برام نمی گذاشت آخه تو 2،3 روز کمی بهونه گیر شدی و چون ما روز اول خیلی بغلت کردیم برای اینکه زیاد اذیت نشی کمی هم بدعادت خلاصه این چند روز یا بغل بابایی یا مامان جون یا خودم بودی تا دوباره شدی همون پارسای خوب و آقای همیشگی با اینکه خاطره ی خیلی خوبی نبود و اولش با گریه ای که کردی خیلی خیلی ناراحت شدم اما تو اینقدر خوبی و به درد صبور که خیلی سریع آروم شدی و تا اومدیم خونه با دیدن دوربین مثل همیشه خوشحال منم از فرصت استفاده کردم و این عکسها رو ازت گرفتم ولی بهرحال روز سختی برای ما بود اولش بر...
25 تير 1391

پارسای شیطون من

  سلام پسر خوشگل و شیطون من  ببخشید که این پست رو کمی دیر گذاشتم آخه این روزا  من توی کار بابایی بهش کمک می کنم و حسابی وقت کم می یارم شما هم که ماشاء الله هیچ چیز از دستتون در امان نیست و حسابی شیطون و بلا شدی  و سر از همه چیز و همه جای خونه می خواهی در بیاری   به همه چیز می خواهی دست بزنی و یه لحظه ارام و قرار نداری موقعی که بابایی می خواست سطل برنج رو پر کنه انگار که یه اسباب بازی جدید برات آوردند با چنان ذوقی اومدی طرف سطل برنج دیگه مگه می گذاشتی بابایی کارش رو انجام بده  هر موقع هم که من  می خوام برم آشپزخانه باید دنبالم بیایی. اونجا هم که چنان فعال می شی انگاری که کارهای شما از کارهای من بیشتره   به گاز دست می زنی ، کشوها رو بی...
17 تير 1391

هشت ماهگیت مبارک

"پارسای من   ماهگیت مبارک"   دل در گرو نگاه پر تقدست نهاده ام من عاشق ترین عاشق زمانه ام من مجنون نگاه تو پارسای من از لیلی و شیرین و فرهاد پا فرا نهاده ام تو مرهم تمام غصه های بیکران من با تو از تمام  زخم ها گذشته ام با تو سرشار از عشق و تکاپوی بودنم مملو از عشق شیرین مادرانه ام به یمن بودنت شیرین مهربان من وداع گفته ام با گریه های شبانه ام بود و نبود من, پارسای من , بودنم گره خورده با بودن تو شیرین فرشته ام چشمان معصوم و پاک تو ست مرهـم نگـــــــاه های پر از بهـــانه ام عمر من, امید روزهای نا امیدی ام با تو سرشار از امــــید و ترانــــه ا...
8 تير 1391